خیلی وقت پیش بود که یک کتاب مطالعه می کردم. که نظریه ی جالبی راجع به رفتار و احساسات آدمها ارائه داده بود، تو این کتاب گفته بود که همه ما می دونیم احساسات و علایق ما، رفتارهای روزمره مون رو رقم می زنند، مثلا من به درس فیزیک علاقه دارم و فیزیک می خونم! یا با دوستم صمیمی هستم و براش کادو می خرم یا باهاش درددل می کنم،… .
منظور نویسنده این بود که هربار از روی علاقه، فیزیک می خونم، علاقه ام به فیزیک بیشتر می شه و… . هر بار رفتاری رو به دلیل یک احساس انجام میدهیم اون احساس رو تقویت می کنیم، دفعه بعد اون احساس تسلط بیشتری رو رفتارمون داره. به عبارت دیگه احساس ورفتار با هم رابطه ی متقابل دارند و روی هم اثر می گذارند.
از طرفی همه ما در زندگیمون اهدافی داریم و دوست داریم به اونها برسیم، بعضی احساسات منجر به رفتارهایی می شوند که مانع رسیدن ما به اهدافمون در زندگی خواهند شد و بعضی در رسیدن به اهداف به ما کمک می کنند. آدم های موفق معمولا احساسات مناسبی دارند مانند اعتماد به نفس، علاقه به کار و … که بهشون کمک می کنه به اهدافشون در زندگی برسند.
حالا ما چطوری می تونیم از این نظریه به نفع خودمون استفاده کنیم؟ هر بار که کاری رو می خواهید انجام دهید به احساس پشتش توجه کنید و اگر مناسب نبود انجام اون کار رو متوقف کنید. مثلا شما الان تصمیم می گیرید که می خواید برید خونه خاله اینا، با خودتون فکر کنید آیا واسه ی فرار از درس می روید و یا واقعا دلتون واسه خالتون تنگ شده؟ تصمیم می گیرید نرید سرجلسه ی آزمون، آیا واقعا کسالت دارید یا از آزمون بدتون می یاد؟ تصمیم می گیرید کتاب رو ببندید و برید تفریح، آیا جدا خسته شدید و میزان یادگیری تون صفر شده یا صرفا از این مبحث خوشتون نمی یاد؟
دقت کنید که شاید این احساسات ابتدا ساده و بی اهمیت به نظر برسند اما اگر پشت سر هم، براساس احساس نادرست عمل کنید. بزرگ و خطرناک می شن و مثل غولهایی شما رو اسیر خودشون می کنند!
کارهایی رو شناسایی کنید که احساس علاقه به مطالعه، سخت کوشی و اعتماد به نفس رو در شما تقویت کنند و تا می توانید اون کارها رو انجام بدین. در ضمن به آینده نزدیک فکر نکنید هدف هاتون رو در آینده طولانی در نظر بگیرید و با توجه به اون ها برنامه ریزی کنید